جدول جو
جدول جو

معنی چشم دیدی - جستجوی لغت در جدول جو

چشم دیدی
(چَ /چِ)
ریاء. ظاهرسازی. تدلیس و تظاهر
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشم دریده
تصویر چشم دریده
بی شرم، بی حیا، پررو، بی ادب، برای مثال شوخی نرگس نگر که پیش تو بشکفت / چشم دریده ادب نگاه ندارد (حافظ - ۲۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم بندی
تصویر چشم بندی
بستن چشم کسی، کنایه از شعبده، حقه بازی، جادوگری، افسونگری، کنایه از نیرنگ
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ دَ دَ/ دِ)
کنایه از بی شرم و بی حیا باشد. (برهان). چشم شوخ و شوخ چشم و بی حیا. (آنندراج). بی حیا وگستاخ و بی شرم و بی ادب. (ناظم الاطباء) :
شوخی نرگس نگر که پیش تو بشکفت
چشم دریده ادب نگاه ندارد.
حافظ (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ دَ)
درد چشم. (آنندراج). وجع چشم. بیماری چشم. نوعی درد که چشم را رسد:
گر از من بچشمی رسد چشم درد
توانم در او توتیا نیز کرد.
نظامی (از آنندراج).
خیالت پیشوای خواب و خوردم
غبارت توتیای چشم دردم.
نظامی (از آنندراج).
فقیهی به ز افلاطون که آن کش چشم درد آید
یکی کحال کامل به ز صد عطار کژدانش.
خاقانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ سَ / سِ)
گستاخی و بی شرمی و بی حیایی. وقاحت و پررویی، لجاجت وحرف نشنوی. رجوع به چشم سفید و چشم سفیدی کردن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ)
چشمی که از شوق و آرزوی خبری در پریدن باشد. (آنندراج) :
مگر می آید امشب گلعذارم
که همچون چشم شادی بیقرارم.
مفیدبلخی (از آنندراج).
چه نکو دمی که آیی بدر و چو چشم شادی
ز هجوم شوق روی تو ز جا پریده باشم.
مفید بلخی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ)
جادوگری. فسونگری. ساحری. حقه بازی. رجوع به چشم بند شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ / کِ دَ)
آنچه جهت دفع چشم زخم از مردم گیرند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ طَ)
بچشم خود دیدن. بچشم خویش دیدن. بچشم خویشتن دیدن. دیدن با چشم نه شنیدن به خبر و نقل. رؤیت کردن و مطمئن شدن و یقین کردن:
رفتن جان را به چشم خود ندیده هیچ کس
من بچشم خویش می بینم که جانم میرود.
میرخسرو.
بچشم خویش دیدم در گذرگاه
که زد بر جان موری مرغکی راه.
سعدی.
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود بچشم خویشتن دیدم که جانم میرود.
سعدی، تربیت و نگاهداری جنس ماده برای فرزند زادن و بچه گرفتن از آن
لغت نامه دهخدا
(چَ صَ)
دهی از دهستان آب سردۀ بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد که در 19 هزارگزی شمال خاوری چقلوندی و 3 هزارگزی باختر راه فرعی چقلوندی به بروجرد واقع است. تپه ماهوری و سردسیر است و 120 تن سکنه دارد. آبش از سراب سرده و رود خانه سرو. محصولش غلات، صیفی، لبنیات و پشم. شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن سیاه چادر و فرش و راهش مالرو است. ساکنان این آبادی از طایفۀ بیراوند میباشند که در چادر سکونت دارند و در فصل زمستان به قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چشم بندی
تصویر چشم بندی
افسونگری ساحری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم دریده
تصویر چشم دریده
کنایه از بیشرم و بیحیا باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم سفیدی
تصویر چشم سفیدی
گستاخی بی شرمی، لجاجت حرف نشنوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم درد
تصویر چشم درد
درد چشم بیماری چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم شادی
تصویر چشم شادی
چشمی که ار شوق آرزوی خبری در پریدن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم بندی
تصویر چشم بندی
((~. بَ))
افسونگری، ساحری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشم دریده
تصویر چشم دریده
((~. دَ دِ))
بی شرم، بی حیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشم بندی
تصویر چشم بندی
شعبده بازی
فرهنگ واژه فارسی سره
بی شرم، بی حیا، وقیح، پررو، بی ادب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تردستی، جادو، سحر، شعبده، شعبده بازی، چشم غره، نگاه خشم آلود
فرهنگ واژه مترادف متضاد