کنایه از بی شرم و بی حیا باشد. (برهان). چشم شوخ و شوخ چشم و بی حیا. (آنندراج). بی حیا وگستاخ و بی شرم و بی ادب. (ناظم الاطباء) : شوخی نرگس نگر که پیش تو بشکفت چشم دریده ادب نگاه ندارد. حافظ (از آنندراج)
کنایه از بی شرم و بی حیا باشد. (برهان). چشم شوخ و شوخ چشم و بی حیا. (آنندراج). بی حیا وگستاخ و بی شرم و بی ادب. (ناظم الاطباء) : شوخی نرگس نگر که پیش تو بشکفت چشم دریده ادب نگاه ندارد. حافظ (از آنندراج)
درد چشم. (آنندراج). وجع چشم. بیماری چشم. نوعی درد که چشم را رسد: گر از من بچشمی رسد چشم درد توانم در او توتیا نیز کرد. نظامی (از آنندراج). خیالت پیشوای خواب و خوردم غبارت توتیای چشم دردم. نظامی (از آنندراج). فقیهی به ز افلاطون که آن کش چشم درد آید یکی کحال کامل به ز صد عطار کژدانش. خاقانی (از آنندراج)
درد چشم. (آنندراج). وجع چشم. بیماری چشم. نوعی درد که چشم را رسد: گر از من بچشمی رسد چشم درد توانم در او توتیا نیز کرد. نظامی (از آنندراج). خیالت پیشوای خواب و خوردم غبارت توتیای چشم دردم. نظامی (از آنندراج). فقیهی به ز افلاطون که آن کش چشم درد آید یکی کحال کامل به ز صد عطار کژدانش. خاقانی (از آنندراج)
چشمی که از شوق و آرزوی خبری در پریدن باشد. (آنندراج) : مگر می آید امشب گلعذارم که همچون چشم شادی بیقرارم. مفیدبلخی (از آنندراج). چه نکو دمی که آیی بدر و چو چشم شادی ز هجوم شوق روی تو ز جا پریده باشم. مفید بلخی (از آنندراج)
چشمی که از شوق و آرزوی خبری در پریدن باشد. (آنندراج) : مگر می آید امشب گلعذارم که همچون چشم شادی بیقرارم. مفیدبلخی (از آنندراج). چه نکو دمی که آیی بدر و چو چشم شادی ز هجوم شوق روی تو ز جا پریده باشم. مفید بلخی (از آنندراج)
بچشم خود دیدن. بچشم خویش دیدن. بچشم خویشتن دیدن. دیدن با چشم نه شنیدن به خبر و نقل. رؤیت کردن و مطمئن شدن و یقین کردن: رفتن جان را به چشم خود ندیده هیچ کس من بچشم خویش می بینم که جانم میرود. میرخسرو. بچشم خویش دیدم در گذرگاه که زد بر جان موری مرغکی راه. سعدی. در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن من خود بچشم خویشتن دیدم که جانم میرود. سعدی، تربیت و نگاهداری جنس ماده برای فرزند زادن و بچه گرفتن از آن
بچشم خود دیدن. بچشم خویش دیدن. بچشم خویشتن دیدن. دیدن با چشم نه شنیدن به خبر و نقل. رؤیت کردن و مطمئن شدن و یقین کردن: رفتن جان را به چشم خود ندیده هیچ کس من بچشم خویش می بینم که جانم میرود. میرخسرو. بچشم خویش دیدم در گذرگاه که زد بر جان موری مرغکی راه. سعدی. در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن من خود بچشم خویشتن دیدم که جانم میرود. سعدی، تربیت و نگاهداری جنس ماده برای فرزند زادن و بچه گرفتن از آن
دهی از دهستان آب سردۀ بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد که در 19 هزارگزی شمال خاوری چقلوندی و 3 هزارگزی باختر راه فرعی چقلوندی به بروجرد واقع است. تپه ماهوری و سردسیر است و 120 تن سکنه دارد. آبش از سراب سرده و رود خانه سرو. محصولش غلات، صیفی، لبنیات و پشم. شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن سیاه چادر و فرش و راهش مالرو است. ساکنان این آبادی از طایفۀ بیراوند میباشند که در چادر سکونت دارند و در فصل زمستان به قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان آب سردۀ بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد که در 19 هزارگزی شمال خاوری چقلوندی و 3 هزارگزی باختر راه فرعی چقلوندی به بروجرد واقع است. تپه ماهوری و سردسیر است و 120 تن سکنه دارد. آبش از سراب سرده و رود خانه سرو. محصولش غلات، صیفی، لبنیات و پشم. شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن سیاه چادر و فرش و راهش مالرو است. ساکنان این آبادی از طایفۀ بیراوند میباشند که در چادر سکونت دارند و در فصل زمستان به قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)